ی پنج شنبه نیمه خرداد بود ک ممرضا و بهزاد بین گردشآخر هفته ای مون اعلام کردن آیلتس ثبت نام کردن. تا صب خوابم نبرد و در حال تصمیم گیری برای این رویای همیشگیم بودم. بالاخره ب ترس هام و نقطه امنم غلبه کردم و منم پول آزمون واریز کردم و چیزی حدود بیست روز هم درس خوندم هم استرس کشیدم و هم اضطراب داشتم . ب هرحال صبح ها سر کار میخوندم و بلیط هواپیمای رفت و قطار برگشت رو هم خریدم. آزمون من جمعه بود و بهزاد و ممرضا شنبه. واسه همین من تنها سفر کردم . از نوبیتکس مبلغی برداشته بودم و هنوز ب حسابم نیومده بود ، کمی هم استرس این موضوع رو داشتم . ب هرحال سفر با موفقیت شروع شد . روز آزمون زودتر سر جلسه رفتم و کم و بیش با بچه ها صحبت کردم متوجه شدم خیلی هاشون چندمین باره میان و نمره ۷ ب بالا میخوان . کلروزب شدت استرس کشیدم مصاحبه رو انجام دادم و بعد آزمون کل خیابونای الوند گز کردم . سر از پل طبیعت و کافیشاپش در آوردم و ی اسموتی توت فرنگی زدم و رفتم باغ کتاب . تهران دیگه تهرون قدیم نبود ، پر شده از شهرستانی و اکثر خوبا رفتن . بگذریم، بین کتابا تک ب تک چرخیدم و ی کتاب و چندتا مارکر خریدم . بعدم قطار و ی مادر و دخترتهرونی و مسیری ک همه ش خواب بودم تا صب . از اون خانوم یاد گرفتم ورزش کنم . حرفاش دوس داشتم . کل سفر تنهایی تجربه خوبی بود ولیخب اون چیزی ک میخواستم نتیجه نبود . هنوز باید جنگید . بایدخودم جم و جور کنم و مسیر ادامه بدم ...
زندگے جاریست...برچسب : نویسنده : ehappylife913 بازدید : 3